تو رو از آبنبات ساختن

تب

دیشب تب کردی اولش فکر کردم که به خاطر گرفتن بینی ات اینطوری نفس می کشی .. اما کمی که گذشت ... اومدم جابجات کنم دیدم بدنت داغه داغه لباساتو کم کردم فایده نداشت بیدارت کردم و آبی که توش قطره استامینوفن ریخته بودم بهت دادم تا هم تشنگی ات برطرف بشه و با آب خوردن تب ات بیاد پایین هم اینکه قطره خورده باشی بازم فایده نداشت آخر سر از شیاف استامینوفن استفاده کردم تا جواب داد لاغر شدی و من خیلی اذیت می شم که می بینیم اذیتی و خودمو سرزنش می کنم چرا وقتی ریجانه مریض بود از اونجا برنگشتیم خونه تا تو مریض نشی ولی برام درس عبرت شد  
9 اسفند 1389

بازگشت به کار

امروز رفتم مهد ت رو پیگیری کردم هیچ نتیجه ای نداد می گن جا نداریم حس یه آدم شکست خورده رو دارم صبح تو مسیر رفتن تو تاکسی ها گریه می کردم دست خودم نیست این همه خوب کار کردم که حق کسی ضایع نشه که وجدان کاری داشته باشم که کارمند خوبی باشم حالا همینا شده برام مصیبت شده سنگ جلوی پا شده عاملی که به خاطرش بهم مرخصی نمی دن از تو نگهداری کنم می گن این خر کاره ... ما می خوریم .. این جامون می شینه کار می کنه می شه پله ترقی ما ... اینا رو جدی می گم دیگه پیش خودم شرمنده نیستم تمام تلاشم رو کردم که مرخصی بیشتری بگیرم تا بتونم از تو نگهداری کنم اما بیشتر از این دیگه بهم نمی دن می گن حقته که ۳ سال بگیری .. اما سه م...
8 اسفند 1389

بدون عنوان

عاشقتم حتی وقتی سرما میخوری برای همه مادرا تحمل بی تابی های کوچولوشون کار ساده ای نیست بذار ساده اش کنم ... اعصاب می خواد اما امروز تا دلت بخواد من اعصاب جیغ و نق هاتو دارم ... آخه عاشقتم ... و تو رو از آبنبات ساختن ... بیلیس بیلیس من ... و صد البته فکر می کنم خسته و بیمار و  عصبی نبودن در  این آستانه تحمل خیلی موثره ...
7 اسفند 1389

بدون عنوان

هماهنگ کردن استخر پارتی واسه تولدت خیلی سخته یعنی یه برنامه ریزی دقیق می خواد از    طرفی بابا می گه یعنی من هیچی ؟؟؟ یعنی من نمی تونم روز تولد دخترم یه عکس باهاش بندازم؟ اونم راس می گه دیگه بعد با خودم فکر کردم اگه نشه عکس بندازی چی ؟؟   یعنی مسلما عکس های باحالی از آب در نمیاد فیلمبرداری هم نمی شه کرد پس چه کار کنیم آیا؟
4 اسفند 1389

ماجراهای خاله

دیروز بعد از دو ماه رفتیم خونه مادرم ریحانه و خاله هم بودن تازه نقاشی کردن ریحانه دستتو گذاشت لای در تو جیغ کشیدی و گریه کردی خاله هم ریحانه رو زد دلم براش می سوزه حداقل جلوی ما خیلی باهاش نامهربونه نمی دونم ... ولی امیدوارم اگه من رفتم سر کار اینقدر تلخ و ترش نشم معلومه که دخترشو دوس داره اما دلش از همه کس و همه چیز پره باباش خیلی تو کارهای زنانه یک مادر دخالت می کنه و این اصلا خوب نیست مادر شوهرشم که اون وسط شده غوز بالا غوز خاله هم گاهی دغ همه چیز رو سر بچه اش خالی می کنه کلا ما خیلی خانواده خوبی بودن رو بلد نیستیم دایی که کلا پرته   ...
3 اسفند 1389

بدون عنوان

کله ات رو تکون می دی و یه صدایی در میاری که فقط من می دونم معنیش " بیا " هست     خیلی علاقه داری دستتو بکنی تو لیوان به این امید که آب توش باشه و آب بازی کنی هنوز لیوان آبدار رو ازخالی تشخیص نمی دی و حتما باید با دستت امتحان کنی دیشب خواستم تو تختت بخوابونمت ولی ترسیدی خیلی نازی عاشقتم
1 اسفند 1389

شلوغ

امروز قراره بازم شلوغ بشه فاصله کوتاهی هست 5 روز راستش اشک تو چشمام جمع شد یعنی می شه که تو از من شادتر و خوشبتخر باشی یعنی می شه که فرصت کنی و زن باشی
1 اسفند 1389

بدون عنوان

گلکم امروز دندونت حسابی اذیتت کرد ... کمی استامینافون ریختم تو آب خوردنت ... در طول روز یه ذره یه ذره می خوردی دیشب به بابا گفتم : فکر می کنی وقتی بزرگ می شه ... دیگه ما رو تحویل نمی گیره ..؟؟ فکر می کنه ما عقب افتاده ایم ؟ گفت : من از امروزش لذت می برم و به آینده فکر می کنم... اونچچه رو که وظیفمه انجام می دم .. بقیش مهم نیست و وقتی داشت اینا رو می گفت ... با عشق می گفت ... تو صورتش عشق به تو فوران می کرد   --- هنوز تو فکر یه تولد توپ برات هستم دیروز به ذهنم رسید یه مهمونی زنونه تو استخر بدم یه چیزی که یاد همه بمونه و حسابی متفاوت باشه خودمم تا حالا نشنیدم خداییش ... آخر خلاقیتم شاید یه چیزای کادویی ای هم س...
1 اسفند 1389